جدول جو
جدول جو

معنی غوطه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

غوطه گاه
(طَ / طِ)
جای غوص و فرورفتن در آب. (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن. جای فرورفتن. رجوع به غوطه و غوته شود:
کشید از غوطه گاه اژدهاتیغ
چو برق ناف سوز از سینۀ میغ.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غوطه گاه
محل فرو رفتن در آب جای غوطه خوردن
تصویری از غوطه گاه
تصویر غوطه گاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وطن گاه
تصویر وطن گاه
وطن، میهن، محل اقامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوطه باز
تصویر غوطه باز
فرورونده در آب، غواص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ / طِ)
در تداول بنایان، طرز ریختن ملاطیا دوغاب در میان بنا، که همه درزها را فراگیرد
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ)
جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج). غرقگاه. آنجا که غرق شوند:
بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم
چشم خلاص داشت، سفینه اش وفا نکرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ / طِ)
مرکز. محاط. نقطه گه. کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران:
چنین هفت پرگار بر گرد شاه
در آن دایره شه شده نقطه گاه.
نظامی.
چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه
به پای پرستش بپیمود راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ)
جای نوحه و عزا و ماتم. ماتمکده. ماتمسرا. عزاخانه. غمکده:
یک روز به نوحه گاه مجنون
می شد سخنی چو درّمکنون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ / ضَ)
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار:
بود در روضه گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان.
نظامی.
روضه گاهی چو صد نگار در او
سرو و شمشاد بیشمار در او.
نظامی.
چشم او را که مهر مازاغ است.
روضه گاه برون این باغ است.
نظامی.
، مقبره. گور:
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی.
نظامی.
کردند چنانکه داشت راهی
بر تربت هر دو روضه گاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جای کوره. جای کوره ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
غواص و فرو شونده در آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، واقع در 18 هزارگزی خاور گناوه، کنار راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه، گرمسیر، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). پوزه گاو
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) :
از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.
سوزنی.
یاد او خورده است خاقانی از آنک
بوسه گاهش دست خمارآمده ست.
خاقانی.
جسم تو کو بوسه گاه خلق بود
چون شود در خانه کور و کبود.
مولوی.
رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر
طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده.
امیرخسرو (از آنندراج).
- بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه:
جدا نمیشود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است حال موزونش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوطه باز
تصویر غوطه باز
فرو شونده در آب غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن غرقه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوله گاه
تصویر جوله گاه
جوله زار مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ گلستان، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه گاه
تصویر بوسه گاه
محل بوسه بوسه جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن گاه
تصویر وطن گاه
مهین گاه جایباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ، بهشت
فرهنگ فارسی معین